جدول جو
جدول جو

معنی پوست کنده - جستجوی لغت در جدول جو

پوست کنده
جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند، کنایه از سخن صریح، آشکار، بی پرده، برای مثال چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوست کنده (نظامی۲ - ۱۴۰)
تصویری از پوست کنده
تصویر پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
پوست کنده
(کَ دَ / دِ)
پوست برآورده. که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده. مقشر. مقشور: شعیرٌ مقشر، جو پوست کنده.
- مثل هلوی پوست کنده، سرخ و سفید (آدمی) صورتی یا مجموع اندامی شاداب، مسلوخ.
- گوسپند پوست کنده، منسلخ.
، کنایه است از رک. بی پرده. صریح. واضح. آشکارا. فاش. برملا. روشن. بی کنایه. پوست بازکرده. راست و صاف. بی رودربایستی (سخن یا گفتار) :
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
می پرس پوست کنده چو بادام کآن کدام.
خاقانی.
چرا چون گل زنی در پوست خنده
سخن باید چو شکر پوست کنده.
نظامی.
- پوست کنده گفتن، رک و بی پرده گفتن:
در حق سرتراش این حمام
سخن راست بنده میگویم
می کند پوست از سر مردم
سخن پوست کنده می گویم.
برهان ابرقوهی
لغت نامه دهخدا
پوست کنده
پوست بر آورده پوست باز کرده، رکبی پرده صریح آشکار، آشکار، صریح
تصویری از پوست کنده
تصویر پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کنده
((کَ دِ))
کنایه از صریح، بی پرده
تصویری از پوست کنده
تصویر پوست کنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ / دِ)
پوست کنده. پوست بازکرده. پوست بازگرفته. از پوست برآورده: در حال مرغی از هوا درآمد پیازی پوست کرده در تابه انداخت. (تذکره الاولیاء عطار) ، پشت کرده. جلد کرده. مجلد
لغت نامه دهخدا
(وُ حَ)
پوست باز کردن. پوست گرفتن. پوست برآوردن. پوست کردن. پوست بازگرفتن از:
بناخن پریچهره میکند پوست
که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست.
سعدی.
، پوست برگرفتن از حیوان. سلخ. جلد. پوست کندن از حیوان، قشر از مغز جدا کردن. برداشتن پوست چنانکه در سیب و خیار و جز آن: تقشیر، پوست کندن از درخت و میوه و امثال آن، پوست کندن از کسی، مجازاً او را سخت عذاب و شکنجه دادن. پوست پیراستن. مال بسیار از او ستدن. هر چه دارد از او گرفتن:
مراعات دشمن چنان کن که دوست
مر او را بفرصت توان کند پوست.
سعدی.
، غیبت کردن و عیب گرفتن و طعن زدن و نکوهش کردن. (آنندراج). ظاهر کردن عیب کسی. (غیاث) :
بعد چندین پوست کندن این خوش آمدهای تو
همچو از استاد رگزن پنبه برچسباندنست.
اشرف
لغت نامه دهخدا
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
پوست گرفتن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کرده
تصویر پوست کرده
پوست کنده پوست باز کرده از پوست بر آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
((کَ دَ))
پوست گرفتن، قشری از مغز جدا کردن، غیبت کردن، صریح گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
لتقشيرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
Peel, Skim, Skin
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوسته کندن
تصویر پوسته کندن
Shell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
éplucher, écumer, écorcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوسته کندن
تصویر پوسته کندن
очищать от оболочки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
皮をむく , すくう , 皮を剥く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
چھلکا اتارنا , جھاگ ہٹانا , کھال اتارنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
খোসা ছাড়ানো , ফেনা তোলা , ত্বক ছাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kumenya, kupiga, kuosha ngozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kabuğunu soymak, sıyırmak, derisini soymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
껍질을 벗기다 , 걷어내다 , 피부를 벗기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schillen, afschuimen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
לקלף , להסיר , לקלף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
छीलना , झाग हटाना , चमड़ा उतारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
mengupas, mengikis, mengkuliti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
ปอกเปลือก , ตัก , ปอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
pelar, desnatado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
sbucciare, scolare, pelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
descascar, desnatado, depilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
剥皮 , 撇去
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
obierać, zbierać piankę, obierać skórę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистити , знімати піну , знімати шкіру
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schälen, abschöpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистить , снимать пенку , снимать кожу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوسته کندن
تصویر پوسته کندن
schälen
دیکشنری فارسی به آلمانی